Tuesday, January 11, 2011

بازرس

سر خیابان دهم یک مزون هست که بعضی وقتها از آنجا رد می شوم، دوتا ویترین بزرگ با چیدمان خیلی شیک دارد، لباس عروس، سفره عقد ، آینه و...

از همه مهم تر یک خانم قد بلند زیبا  مدیر آنجاست. راستش را بخواهید من آدم عمل گرایی هستم زیاد درگیر خیال و ای کاش واین جور حرفها نمی شوم...

هوا خیلی سرد شده، وارد آنجا می شوم عجب شیک است! خانم خوش تیپ میاید جلو  وسلام وخوش آمد می گوید بعد سوال می کند : می تونم کمک تان کنم؟ می گویم: از سازمان بازرسی کل کشور مزاحم می شوم!  کمی ماتش می برد، بعد چند ثانیه دوباره لبخند میزند و می گوید: خواهش می کنم بفرمایید...

 می گویم: چند تا سوال داشتم؟!

می گوید: بله حتما !

می پرسم: شما مجردی یا که متاهل؟

 کمی لبهاش را مچاله می کند وسرش را بالا می گیرد و جواب می دهد : قبلا ازدواج کرده بودم ولی بعد چند وقت جدا شدیم...(حرفش را قطع می کنم)

می پرسم: چند سالتون است؟!

با  فس فس کردن جواب می دهد : حدود30 حاج آقا! ( دیگه بهتر ازاین نمی شه) تو دلم گفتم...

کمی به اطراف نگاه می کنم و بعد نگاه تندی به خانم مدیر می اندازم ومی پرسم : خانم! اون در چیه اون ته؟!

 میگه: هیچی نیست انباریه

می گم: چراغش هم سوخته؟

 باسر اشاره می کند آره!  ازش می خواهم در را برام باز کند ، برای بازرسی!

می گوید: حاج آقا  هیچی اون تو نیست تاریکه موش داره!

اخم می کنم ومی گویم : نخیر لازم نکرده، در باز کن ببینم  این موش پدر سوخته کجاست که تو را اذیت می کنه! زود باش... من را از موش می ترسونی ، ریگی را من دستگیر کردم! حالا تو  یک الف بچه می خواهی من را از موش بترسانی ... موش تویی! باز کن!

 خلاصه در را باز کرد رفتیم داخل از شانس بد! ما هم باد زد در را بست! تاریک بود هیچی دیده نمی شد! به همین علت دستهام را دراز کردم که نخورم به چیزی ، همین جوری جفتش آمد تودستم! چقدر هم بزگ بود ماشاالله ، طیب... طیب!

خانوم شروع کرد به جیغ زدن که ولم کن... گفتم: ساکت! اینا چیه قایم کردی اینجا! میدونستی جرم داره! اصلا اینا از مواد آتش زا هم بد تره وای وای!

 خلاصه دیدم مجرم داره مقاومت می کنه... تفنگم رادر آوردم، تق ،تق،تق...

آقا یک دور باطلی شد ماهم 40 دقیقه افتادیم توش... حالا خودمون بی خیال شده بودیم طرف ول نمی کرد تیرندازی ... درحد زمان شاه ، تق، تق، تق جاوید شاه... مرگ بر مصدق... تق، آخ، ترق، جون، تق، وای،تق، تق...

تیر اندازی بالا گرفت... تانک آمد.. هیلی کوپتر... مردم حمله کردند سطل آشغال هارو آتیش زدند، میرحس.. بیانیه داد...

بگذریم... عجب حالی داد...این بازرسی!!

No comments:

Post a Comment